عدالت اجتماعی
پیر مرد آنچنان خسته و تکیده ورنجور بود که توان نگهداری جاروی دسته بلندش نداشت .
سرش را به دسته جارو تکیه داده در عالم بیخبری چرت میزد با صدای ماشین از جا پرید .
از ماشین پیاده شدم نگاهی بمن کرد و گفت ببخشید آنقدر خسته بودم که نفهمیدم وسط خیابانم .
چهره ای تکیده پوستی بر استخوان ، لاغر و زرد ، با دستهاییکه توان نگهداشتن چند صد گرم جاروی بلندش را نداشت .
آرام کنار خیابان نشست رفتم کنارش نشستم وتعارف کردم اگر چیزی لازم دارد تهیه کنم .متفکرانه گفت :خواسته زیاد است .
مزاحم نمیشوم .گفتم چند سال دارید گفت 63 سال . غمی چون کوه بر دلم نشت پیر مرد در این سن وبا این حال جارو کش خیابان است .
گفتم چقدری حقوق میگیری گفت :612 هزار تومان .با پوزخندی اضافه کرد قراره 50 هزار تومان هم پاداش بهم بدن اما بد شانسی امروز و فردا میکنند .
دیگه تحمل دیدن اورا نداشتم با کوهی از غم با پیرمردی که میگفت پنج سر عایله دارد که دوتای آنها درس میخوانند و با دهها سئوال بیجواب از او جداشدم .
اخبار شش و نیم عصر نگاه میکردم دیدم گوینده میگوید مدیران شرکتی دولتی ماهیانه سی ،چهل و پنجاه ملیون تومان حقوق ومزایا ی ماهیانه دارند با
میلیاردها تومان پاداش سالیانه و بعضا وامهایی چند صد ملیون تومانی با قسطهای چندصدهزار تومانی هم گرفته اند.
. چند تا قرص سردرد خوردم و خودم را بخواب زدم وتنها بخدا شکایت که پس عدالت کو ؟
نظرات شما عزیزان: